وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

لذت زندگی

لذت زندگی دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند. یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟ ...میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری. میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی. در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت. میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟ هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام. میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون ...
19 تير 1390

نمی خوام نفس بکشم

دیشب  بد جوری نفس می کشیدی  هنوز نخوابیده بودی بهت گفتم میزاری قطره تو بینیت بریزم گفتی نه . وقتی دیدم به سختی نفس می کشی ناچارا متوسل به زور شدیم من گرفتمت و بابا قطره تو بینیت ریخت بلند شدی و کلی گریه کردی و گفتی من که بهت اجازه ندادم بهش گفتم آخه نمی تونی نفس بکشی حالا دیگه راحت شدی  در حالیکه قطره دستش بود گفت : نمی خوام نفس بکشم ، نفس خوب نیست . چه عالمی داری مامان جون . برای اینکه آروم بشه گفتم باشه مامان نفس نکش . هر طور   راحتی !!!! به هر حال من دوست دارم . ...
19 تير 1390

بچه که بودیم ....

بچه که بودیم .... کوچیک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم  حالا  که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود  کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش  میشد  خواند  کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم  کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم  سکوت  پر بهتر از فریاد تو خالیست   سکوتی را  که یک نفر بفهمد  بهتر  از هزار فریادی  است که هیچ کس نفهمد سکوتی  که سرشار از ناگفته ها ست دنیا رو   ببین... بچه بودیم از آسمون  باران می آمد ...
18 تير 1390

علاقه به وسایل خونه

نی نی من سلام امروز صبح خواب بودی که مامان اومد اداره . تقریبا 3 ماهه دیگه یک شیطون سه ساله میشی ولی همچنان علاقه به بازی کردن با وسایل خونه رو داری هنوز ما در کابینتها رو با نخ می بندیم چون اگه باز باشه تو داخلشی . اصلا با اسباب بازیهات بازی نمی کنی فقط از در و دیوار خونه بالا میری  از میز تلویزیون  بالا میری و روش جلوی تلویزیون میشینی . مدام بالای اپن آشپزخانه ای . وای به روزی که من  یک وسیله دکوری بخرم دیگه تو تا مدتها با اون حتی می خوابی . خلاصه که خیلی شیطونی .  
16 تير 1390

کافی شاپ

دو شب پیش رفتیم کافی شاپ دو گیلاس بستنی خوردیم روی تخت نشستیم و تو تا تونستی روی تختها پریدی هر چی هم می گفتیم بشین فایده نداشت خیلی خوشحال بودی آخر سر هم که می خواستیم بیام بیرون رفتی جلوی میز و همه کارتهای روی میز رو برداشتی خلاصه هر چی اصرار کردیم بزار گوش ندادی گر چه طرف گفت عیب نداره اما ما کلی شرمنده شدیم . خیلی دوست دارم مامان 
14 تير 1390

وقتی کوچولو بودی

یادمه خیلی زود  راه رفتی تقریبا 7 ماهه بودی که با گرفتن وسایل راه می رفتی اونموقع یک پرستار داشتی که توی خونه مواظبت بود . اولین بار در تاریخ 21/4/88 رفتی مهد کودک . تقصیر پرستار بود مدام می گفت نمی تونم بیام و من و بابا که هیچ کس رو نداشتیم چاره ای جز مهد نداشتیم . یک مربی داری که اسمش خدیجه یوسفی است اینقدر دوسش داری که تا چند وقت پیش بهش می گفتی مامان خدیجه. یکبار خواستم جای مهد رو عوض کنم وای چیکار کردی با ما این قدر جیغ و داد کردی که ناچارا بردیمت همون مهد نی نی گل . توی مهد بهترین دوستت مبینه هر جا می ری فقط اسم مبین رو می یاری . وقتی می خواستیم از پوشک بگیریمت می رفتی دستشویی و من شعر گل گل گل گل از همه رنگ رو برات می خوندم. ...
7 تير 1390

ترک عادت

این روزها برای وحید روزهای سختیه . اون خیلی وابسته به شیشه است اما الان دو روزه که به صورت جدی دارم ترکش می دم همش به خاطر خودشه همه به من میگن تو خیلی سنگ دلی اما نمی دونن که اون لحظه ای که تو بهانه می گیره و گریه می کنی چی تو دل من می گذره .یک عادت خیلی بدی داری اونم اینکه شیشه رو توی دهنت می کنی و اگه کسی کاری باهات نداشته باشه ساعتها اونو توی دهنی می ذاری و این باعث میشه که آب دهنت بره تو شیشه و .... شاید یک دلیل آفت دهنت همین باشه اینقدر اذیت بودی که هیچی نمی تونستی بخوری مدام می گفتی دندونم شکسته  تازه خوب شدی و من و بابا تصمیم گرفتیم که دیگه بهت شیشه ندیم خدا کمکمون کنه امروز تو عادت داری صبح و عصر بعد بیدار شدن و ظهر که از ...
7 تير 1390

منو عصبانی کردی

چندروزیه وقتی از خواب  پا می شی با همه دعوا داری داد می زنی گریه میکنی  دیروز عصر هم همین کارا رو می کردی و این منجر به این شد که روی فرش خرابکاری کنی  طاقت منم تموم شده بود این قدر زده بودی توی صورتم که واقعا از دستت خسته شده بودم این کارم که دیگه .... دیروز با بابایی تنها رفتی بیرون واسه تعویض دفترچه بیمه عکس گرفته بودی اما من چون ناراحت بودم باهاتون نیومدم تو بزرگ شدی اما هنوزم مامان رو اذیت می کنی اونم بی دلیل .
6 تير 1390